دلتنگی
جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۴۸ ق.ظ
نیم ساعته کنار خواهرزاده ی دو سالم نشستم، مشغول صحبت و بازی با دیگرانه و اصلا کاری به کار من نداره، انگار کنار دیوار نشسته! همین که پا می شم میرم اون یکی اتاق، داد می زنه: "داهی... داهی..." کم مونده گریش دربیاد.
تا وقتی عزیزانمون در کنارمون هستن آرامش خاطر داریم، هر چند خودمون متوجه نیستیم که حضورشون چقدر برامون مهمه. گاهی وقتی متوجه میشیم که خیلی دیر شده.
پذیر /وسلطه ناپذیر ، دگرگون میشود . روزی که جنگ در درون انسانی اخص
پایان یافت ، اگر در جامعه زندگی کند ، تازه ابتدای هجوم دیگران به او خواهد بود . مگر برفزض محال این دگرکونی در تمامی آدمها { یاشبه سازی آن یک نفر ! } ، صلح شبیه سازی شده !! /اتفاق می افتد . وگرنه باید به غاری اساطیری پناه ببرد .