دلتنگی
جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۴۸ ق.ظ
نیم ساعته کنار خواهرزاده ی دو سالم نشستم، مشغول صحبت و بازی با دیگرانه و اصلا کاری به کار من نداره، انگار کنار دیوار نشسته! همین که پا می شم میرم اون یکی اتاق، داد می زنه: "داهی... داهی..." کم مونده گریش دربیاد.
تا وقتی عزیزانمون در کنارمون هستن آرامش خاطر داریم، هر چند خودمون متوجه نیستیم که حضورشون چقدر برامون مهمه. گاهی وقتی متوجه میشیم که خیلی دیر شده.
- ۳ نظر
- ۲۳ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۴۸