نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

۶ مطلب با موضوع «لاطائلات» ثبت شده است

نبرد خرمگس و ساس

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۳ ق.ظ
به من چه سرقت و قاضی توی خواب
به من چه بذل یارانه به احزاب
تو دست دزد و یاغی پول ملت -
به من چه روز روشن زیر آفتاب
به من چه... به من چه... به من چه...

ستیز سبابه و شسته
مصاف شغال و روباهه
پیکار شمشیره و دسته‌ش
نبرد خرمگس و ساسه 

پ‌ن: فردا، تیتر یک صلح نیوز: اقتفای سازماندهی شده‌ی وبلاگهای انحرافی از دکتر عبدالرضا داوری در تشبث به خوانندگان منحط و مبتذل  برای جلب مردم به جریان انحرافی
اگر چه الان دیگر همگان امیرطاهر ح خ -عنصر انحرافی و ثناگوی دیروز مشایی، و عمار دوآتشه و بصیرت افشان امروز- را شناخته و از قصد و غرض و مرضش آگاهند، اما با این حال بد نیست به این نکته اشاره کنم که عمارهای بصیری هم بوده‌اند که اشعاری را به عنوان «نوحه» برای امت حزب‌الله و مسلمین عزادار خوانده‌اند که قبلا خانم «دده بالا» در ترانه‌هایش استفاده کرده بود. اتفاقا شاعر هم همان شاعر بوده(+دقیقا همان شعر!). و اتفاقا کسی هم متعرض آن‌ها نشده بود! اگر به راستی این کار گناه است، گناه کدامیک بزرگتر است؟... هرچند، این شخص مصداق بارز کاسه‌ی داغ‌تر از آش است چرا که چنین ایرادهایی را تا به حال از هیچ آدم بابصیرت دیگری نشنیده بودیم.
البته این سایت معلوم‌الحال و بی‌ارزش به حدی مبتذل -بلکه مستهجن- شده که اصلا نوشتن در موردش هم خجالت دارد. لذا پرداختن به این موضوع تنها جنبه‌ی عبرت‌آموزی دارد. عبرت از سرنوشت رقت‌برانگیز یک موجود بی‌هویت و فرصت‌طلب که نزد عمارها که هیچ، نزد رسانه‌های اصلاح‌طلب و رسانه‌های وابسته به جریان قدرت هم دیگر جایی ندارد.
  • مرتضی

انحراف از شیطان

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
(شفیعی کدکنی)


* * *

گه منحرف و باب و بهایی باشد
گه جن‌زده و ضد ولایی باشد
چون سرور خود بنالد از تنهایی
مردی که مذاب عشق مهدی باشد
  • مرتضی

خفته خبر ندارد... (طنز)

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۲ ب.ظ
خواب جواد ظریف مجلس خواب ظریف شورای امنیت


خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان۱

گفتا که «من نباشم اهل شعار و منبر
من بُگْسَلم به تدبیر، زنجیر دام آنان!

رفع "کدورت"۲ و "قهر"۳ آداب خاص دارد!
این کارهای مشکل افتد به کاردانان!
»

چون بایدش بخوانم یک دیپلمات ماهر؟
لابد به «نِیتیو اَکسِنت»۴ باشد ز «کاردانان»!!؟

خُسبیدنش به مجلس نامد عجیب در چشم
زیرا که دانم آن را «یک» نکته! از هزاران

شورای امنیت هم «فِنتی»۵ ندارد او را!
با خانه... یا اداره... ، دامان مهربانان...

چونش کنم ملامت در نقش مرد دانا؟
خفته کجا بداند حال رمیده جانان؟۶

گر مدعی ببینم جز بر «کفن» بخفتد
عاشق بخوانم او را، برخود! نه دلستانان۷

خوش‌خواب۸ را ملامت گفتن چه سود دارد؟
می‌باید این نصیحت کردن به جان‌فشانان۹

چون از غمش بگریم، چندان مکن ملامت
وقتی که سرنوشتم افتاده دست آنان!

آن «شیخ اهل تدبیر» با بولدوزر بیامد
بنشانده عده‌ای شیخ بر مسند جوانان...

تا «نقطه»۱۰ را نخواندند یار «نتانیاهو»
یاد «هودر»۱۱ بیُفت و منشین به راه آنان!


پ‌ن۱- از شعر و شاعری زیاد سردرنمی‌آورم ولی باید حق بدهید در این شرایط دیوانه و شاعر بشوم، وقتی که سرنوشتم افتاده دست اینان!
پ‌ن۲- (پیام بازرگانی) همچنین بخوانید: تاک‌شویی که به نام گزارش 100 روزه به خوردمان دادند
پ‌ن۳- پاورقی شماره ۱۱ را بخوانید، خودش قدر یک پست است!


  1. با تشکر ویژه از جناب مصلح‌الدین سعدی شیرازی (رضی‌الله عنه) بابت همکاری بی‌دریغ
  2. آقایان آنچه را که بین امریکا و ایران هست را در حد یک سری کینه و کدورت‌های جزئی می‌دانند. آخرین نمونه:
      هاشمی در دیداری درباره آمریکا:باید در محیطی آرام «کدورت‌ها» را رفع کنیم
  3. جمله از روحانی: نمی‌خواهیم تا قیامت با آمریکا قهر باشیم، تبیین از هاشمی: قهر با آمریکا ابدی نیست
  4. native accent - انگلیسی را مانند خود امریکایی‌ها حرف زدن.
  5. فنتی ندارد: فرقی ندارد(به حالت تیریب مشتی!)
  6. ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا/ که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل (سعدی)
  7. گر بخفتد عاشقی جز در کفن/ عاشقش گویم، ولی بر خویشتن (عطار)
  8. شایان ذکر است که در برخی نسخ، «بی‌درد» آمده.
  9. آن مردانی که در راه خدمت سر از پای نمی‌شناسند. آن مردانی که «رفته»اند.
  10. تخلص گزیدیم!
  11. hoder - حـسین درخشان ، بابای وبلاگستان فارسی، یا به قول هاآرتص: The King of Iranian Bloggers،  قبلا از منتقدین تند نظام بود، که اعتقاد به براندازی داشت. روزی در وبلاگش یادداشتی در مورد تصمیمش برای سفر به تل‌آویو نوشت. قبل از این سفر گفت: «جمهوری اسلامی مدتهاست که اسراییل را به عنوان یک جکومت شیطانی تصویر کرده است که هدف سیاسی مورد توافق همه‌ی «مردمش» کشتن هر زن و مرد مسلمان است، از جمله ایرانیان. من می‌خواهم این تصویر را به چالش بکشم.»
    حسین در سال‌های آخر منتهی به سفر به تل‌آویو، تفکرات شدید «ضدامپریالیستی» پیدا کرده بود و در مورد نظام ایران یک سیر تغییر نگرش را طی کرده بود. درخشان در شهریور ۱۳۸۷ در مطلبی با عنوان «بهترین استراتژی برای دفاع در مقابل اسراییل: جدا کردن صهیونیزم از یهودیت» (همان استراتژی که توسط مشایی و احمدی‌نژاد هم دنبال شد ولی با تهمت و شانتاژ خبری تخریبگران روبرو شد) نوشت:
    «این کارها اصلاً نباید به حمایت ایران از مردم آواره و استعمارشده‌ی فلسطین و نهضت‌های مقاومت و آزادی‌بخش آنها مثل حماس لطمه‌ای بزند. همینطور نباید حتی یک قدم از موضعش در نامشروع دانستن کشوری به اسم اسراییل که روی جسد و خانه‌های غصب‌شده‌ی میلیونها فلسطینی مسلمان و مسیحی بنا شده است کوتاه بیاید. بلکه برعکس، باید در این زمینه جلوتر هم برود و تمام زوایای ایده‌ی صهیونیزم به عنوان یک جنبش کاملاً سیاسی و استعماری را زیر سوال ببرد و با سند و مدرک آن را از یهوددیت جدا کند. لطمه‌ای که از این گفتمان -که خمینی بزرگ آغاز کرد و احمدی‌نژاد با شجاعت زنده کرد- به اسراییل خواهد خورد بسیار بزرگ‌تر از هرجور اقدام نظامی یا عملی برضد اسراییل است و از همین حیث دقیقاً بر طبق دفاع از امنیت ملی ایران است.»
    به قول حمیدرضا علاقه‌بند، هودر: «منفورترین وبلاگ‌نویس دو عالم است. از مهدی جامی تا حسین شریعتمداری و خسن‌آقا همه تشنه خونش هستند. مهدی جامی او را «کاسب کثیف» می‌نامد. رضا شکراللهی او را «نماد ابتذال در وبلاگستان» می‌داند. حسین شریعتمداری به او «جوان غرب‌زده» لقب می‌دهد و خسن‌آقا به او «مزد بگیر حکومت اسلامی» می‌گوید. از شرق تا غرب عالم در اتحادی نانوشته و نامریی (روشنفکران‌، بنیادگراها و کمونیست‌های کافه‌نشین) او را تکفیر می‌کنند.»
    من هیچ کاری به اعتقادات و مکتب سیاسی‌اش ندارم، فقط این جمله را از او بخوانید که در مصاحبه‌اش با هاآرتص چاپ شده است: با وجود مشکلات، درخشان به انقلاب ایران، خمینی و جمهوری اسلامی اعتقاد دارد. شنیدن اینها از یک جوان با ظاهری کاملاً غربی، در حالی که در بعد از ظهری گرم روی چمن دانشگاه بن گوریون عجیب است. ولی اینها چیزهایی است که او می‌گوید: «انقلاب خمینی به اهمیت انقلاب فرانسه است. اندیشه مرکزی خمینی عدالت و استقلال بود. من هم به آنها باور دارم. من قبلاً خیلی منتقد ایده‌ی جمهوری اسلامی بودم. اما امروز فکر می‌کنم ایده‌ای پست‌مدرن و درست است.»

    درخشان بعد از این سفر، پس از سالها به وطن بازگشت. دو هفته بعد توسط اطلاعات سپاه بازداشت شد و قوه قضائیه اصولگرا او را به اتهام اثبات نشده جاسوسی برای موساد به بیست سال حبس که 26 ماه آن انفرادی بود محکوم کرد. در این زمان «جروزالم پست» از قول او نوشت: «هر کاری که کردم و هر چه در اسراییل گفتم برای دفاع از منافع ایران در برابر پروپاگاندای وحشتناک و دروغین اسراییل و رسانه‌های جهان درباره‌ی ایران بود.»
    او در سال‌های آخر اقامت خارج از کشور، مطلبی در مورد امام خمینی پس از ارائه دلایلش برای علاقه پیدا کردن به خمینی، نوشت: «خمینی برای من از این زاویه قهرمان است. و دنیا هنوز زود است که این را بفهمد. بخصوص که قدرت کلنیال [منظورش استعماری است]، تصویر او را به عنوان رهبر بی‌مانندترین حرکت سیاسی پست‌کلنیال‌‌[ضدامپریالیستی] در جهان، بخاطر ماجرای گروگان‌گیری و فتوای سلمان رشدی به گند کشیده است. ولی ۲۰، ۳۰ سال دیگر وقتی دنیا از تسلط پروپاگاندای هرروزه‌ی آمریکا بیرون بیاید، خمینی را به عنوان یک قهرمان بی‌رقیب پست کلنیالیزم خواهد پذیرفت.»
    خواندن این یادداشت وبلاگی حسین درخشان قبل از بازگشت به ایران، شخصا برای من یکی تکان دهنده بود: «می‌خواهم یک خواهش هم بکنم. دوست ‌ندارم هر برخوردی که سیستم امنیتی یا قضایی ایران بخواهد با من بکند تبدیل به چماقی تازه در دست بیزنس‌من‌های شارلاتان حقوق بشر در آمریکا و اروپا شود، که تنها چیزی که برایشان مهم نیست حقوق آدم‌های دیگر است.»
    البته تلاش احمدی‌نژاد برای رسیدگی منصفانه به اتهامات او بی‌نتیجه بود. مقایسه کنید این مرد را با رجاله‌هایی که دخالت مستقیم در فتنه داشتند و با یک سیلی اظهار پشیمانی کردند و حاضر به اعتراف تلویزیونی شدند و با همان هم بخشوده شدند. در حالی که هودر با پای خودش به ایران آمده بود و مواضعش هم کاملا صریح بود و در مورد پشیمانی از «همه‌ی» انتقادات سابقش به نظام هم ادعایی نداشت. هودر هر که بود، خودش بود، فقط به عشق آرمان‌های احمدی‌نژاد و برای وطنش برگشته بود. ولی «اراده کردند» که حالا حالا‌ها آب خنک بخورد.
    زدن برچسب خیانت، -مخصوصا در رابطه با صهیونیسم- در مملکت ما ساده است. آن قدر ساده که هیچ خنده‌دار نیست که احمدی‌نژاد را -با آن همه سابقه ضد صهیونیستی- به آن متهم کنند. نه احمدی‌نژاد، که حاج‌حسینی که خودش یدطولایی در این برچسب زدن‌ها دارد هم در مقابل چنین برچسبی مصون نیست. پس باید ترسید.
    مطالب بیشتری درباره هودر، از وبلاگ یک چپ مذهبی: ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰. حالا البته کاری ندارم که نویسنده‌ی «گردباد» اخیرا به یک دلیل شخصی و شاید خنده‌دار از او اعلام برائت کرده. خواندن این نوشته از میلاد دخانچی، مستندساز و مجری ایرانی-کانادایی برنامه‌ «گره» را هم شدیدا توصیه می‌کنم. شاید او را با این سوال همیشگی‌اش که از همه‌ی مهمانان برنامه -از پناهیان گرفته تا حسین یکتا، تا...- می‌پرسید بشناسید و به یاد آورید: «آیا می‌شود هم انقلابی بود و هم جین پوشید؟»
  12. عاشق کتاب‌هایی هستم که در صفحاتشان بیشتر از متن، پاورقی دارند. پی‌نوشت‌هایی که بعضا هیـــــچ ارتباطی به متن ندارند...
  • مرتضی

تاریکی را خاموش کن

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ
هنوز بعد چند ساعت سر و صورتم سرخه. تا حالا این قدر آدرنالین تو خونم نرفته بود... بیچاره قلبم! نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم، آدم آرومی هستم تا وقتی کسی نخواد سوء استفاده بکنه... الان خیلی چیزها تو فکرمه. انتقاااام... تا ببینم شنبه چه کار می‌کنم.
از زندگی آموختم که بدی مثل تاریکیه، دنیا رو سیاه می‌کنه، مثل تعفنه، زود همه‌جا رو می‌گیره. مثل آتیشه. کسی اگر به جونت انداخت، می‌سوزی. تو می‌تونی و این اختیار رو داری که بی‌اختیار هم یک شراره از همونو به جون خودش بندازی یا حتی از شدت سوزش چنان کنترلت از دستت خارج بشه که آدم‌های دور و برت که حتی شاید برای خاموش کردنت اومده باشن رو بسوزونی. می‌دونم شعله‌های این آتیش اگر کنترل نشه این قابلیت رو داره تا همه دنیا رو بسوزونه. گاهی ممکنه شعله‌ی زیر خاکستر باشه. اما من دیدم فوران بی‌موقع شعله‌ای رو که ظاهرا همونجا خاموش شد، ولی بعد از ده سال سکوت! سربرآورد و یک خانواده رو کلا متلاشی کرد. اما تو اختیار داری یه کار دیگه هم بکنی: آتیش رو - توی - خودت - هضم - کنی... الان که دارم اینو میگم می‌بینم خیلی سخته. اما میگن و من هم باور دارم که این کار دل را "گنده" می‌کنه. درسته، تو این دنیا کثافت زیاده، حقارت وحشتناکه... اما وقتی چند بار این آتش‌ها رو بلعیدی... دل یاد می‌گیره با این چیزهای حقیرانه و احمقانه به تالاپ تالاپ نیفته.  از چیزهای مهمتری ناراحت می‌شی. دردت بزرگ‌تر میشه. بزرگ بودن درد خیلی مهمه. آدم‌ها به بزرگی دردشون هستن. و به قول عارفی "تا (جهان درد) نشوی (جوانمرد) نخواهی شد"
منظورم این نیست که مثل خیلی‌ها که هر چی به سرش میاد تو دلش جا می‌کنه و اون قدر، اون قدر فکر می‌کنه تا داغون بشه و تنها یه اعصاب ضعیف براش بمونه. فقط باید بلعید و یک آب هم روش. تمام! کاری اگه ممکنه باید انجام داد اما بیهوده آلودن خون،  آب در هاون کوبیدنه.
تاریکی رو در دنیا منتشر نکنیم، تو خودمون خاموشش کنیم. دنیا رو کثیف‌تر از چیزی که هست نکنیم.
الان نمی‌تونم بهتر از این بنویسم.
اما جالبه کمی آروم‌ترم. گاهی بیام اینجا به خودم اندرز بدم!!!
عجب چاهیه اینجا...

اینو ببینید جالبه: Neuro by Bruno Bozzetto
  • مرتضی

کتاب‌ها زندگی می‌کنند...

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۱۲ ق.ظ
بعضی‌ها تو زندگی زیاد کتاب می‌خونن
بعضی‌ها با کتاب زندگی می‌کنن
بعضی‌ها زندگی بعضی‌‌ها رو کتاب می‌کنن
بعضی‌ها کتاب بعضی‌ها رو زندگی می‌کنن
بعضی‌ها کتاب را وارد زندگی‌ها میکنن
بعضی‌ها می‌میرن ولی با کتابهاشون به "زنده‌گی" ها زندگی میدن
بعضی‌ها کتاباشونو میدن تا بتونن کمی زندگی کنن
... و این وسط بعضی‌ها هنوز دارند تو کتاب زندگی می‌کنند...
  • مرتضی

سیب را...

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۵ ب.ظ
ساعتی پیش، خوش بنشسته و میوه بر جان خسته‌مان نوش می‌کردیم و مست گشته بودیم از عطر خوش آن. در آن حال مستی ناگاه ما را حالتی خوش دست داد. سبک از جای خاستیم و بساط برچیده و بساط لوح و قلم برقی چیدیم. پس شد آنچه شد، اگر‌چه مالی هم نشد، برگ سبزیست که نثار دل سبزتان باد. بادا که عبرت ستاند دل و جان عبرت ستاننده‌گان!


سیب - apple زندگی در نظر من یعنی
سیب را گاز زدن
غرقه گشتن به شمیم خوش آن
کندن پوسته‌ی یک کیوی
لذت دیدن شادابی آن

به گمان دل من
باغبان خسته
خوب‌تر از من و تو
سیب را می‌فهمد
زندگی شاید این نیست فقط:
سیب را گاز زدن
زندگی شاید
سیب را کاشتن است
در سرآغاز بهار
و رساندن لب آن را به لب آب زلال
ظهر هر تابستان

زندگی شاید
تر شدن از عرق است
زیر هرم خورشید
و در آن کوره‌ی داغ سر ظهر
که رخت سرخ شده...
نیستی خسته ولی...
کوفته گشته تنت
بنشینی به لب جوی روان
زیر بیدی مجنون
و  ز دستان درخت سیبت
هدیه‌ای بستانی
و در آن غرق شوی
وز پس پوسته‌ی نازک آن
رازهای همه‌ی هستی را کشف کنی

...

کودک خرد بهار دیروز
از پی واحه‌ی این تابستان
دو قدم مانده به پاییز حیاتش برسد...

سیب من چیست رفیق؟
پرتقال تو چطور؟
در نهالستانیم؟
در پی غرس نهالیم هنوز...
یا پی باغ و زمین...
یا به میدان وسیع تره‌بار!
در پی خوردن سیب دگران!

کودکان احساس!
بشنوید از من راز
راز هستی این است:
"سیب را دریابیم!"

روز من سر شده است
رفته تابستانم
پرتقال من کو؟
چه کسی بود صدا زد "چه خنک!"
چه بگویم او را
من ندارم تقصیر...
نیستم شاعر من...
نه عصایی دارم
و نه گیسو و نه ریش
و نه پیپی بر لب
آرزو دارم اما
کاش او هم یکبار
سیب را درک کند

    --مرتضی سپهری  ;-)
  • مرتضی