نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

آن خط سوم منم؟

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ
در دوران اخیر کتابی با عنوان خط سوم درباره زندگی و آثار و نظرات شمس تبریزی به قلم دکتر ناصرالدین صاحب‌زمانی نوشته شده است . ظاهراً در انتخاب عنوان با توجه به توضیحاتی که نویسنده درباره آن داده اشتباهی رخ داده است . برداشت نویسنده کتاب این بوده است که آن خطاط که سه گونه خط نوشتی خداست و خط سوم که نه خود خوانده و نه غیر آن شمس‌تبریزی است در حالیکه با دقت نظر در بیانات خود شمس روشن می‌شود که آن خطاط شمس تبریزی است که سه گونه مطلب می‌گوید یکی آنکه ....الی آخر. و عبارت آن خط سوم منم در بیان شمس نیامده است بلکه در آنجا آمده است "آن ، منم" و نویسنده آنرا به خط سوم تعبیر کرده است و در "پرانتز" آورده است در حالیکه مقصود از "آن"، همان خطاط است.

        - برگرفته از "پرسش های متداول" وب سایت رسمی دکتر حسین الهی قمشه ای

چند وقتیه که اون جملات شمس تبریزی رو تو خیلی از وبلاگهای فارسی می‌بینیم در قسمت درباره‌ی وبلاگ، یعنی کلا وبلاگها یکی در میون همین متنو دارن. بنابراین در راستای تنویر اذهان عمومی لازم دونستم توجه خوانندگان رو به این اشتباه بسیار رایج جلب کنم. بهتره قبل از ورود به هر کاری به "اهل" اون مراجعه کنیم، حتی اگر واقعا عزممون رو جزم کردیم که صوفی بشیم...
اگر کتاب مرجع اصیل و شناسنامه دار هم خواستید، استاد در قسمت معرفی کتاب سایتشون کتابهای خوبی معرفی کردن که برجسته‌ترین‌هاش در این زمینه ایناست: "انسان کامل" عزیزالدین نسفی و "مصباح الهدایه" از عزالدین محمود کاشانی که هر دو از اقطاب و مشایخ معروف دوران خودشون بودن.

پ ن:‌ فردا نرین تو روزنامه‌ها تیتر بزنین مرتضی منابع تصوف معرفی می‌کنه... ترس من از اینه که با این روند جهل و سطحی گرایی، از دل هر کدوم از اون "هفتاد و دو ملت" که چندین قرن پیش می‌گفتن، فقط در عرض همین چند سال هزار و یک فرقه دربیاد! این مطلب رو فقط از این باب نوشتم.

پ ن2: امان از این  پاپ کالت!

  • مرتضی

سیب را...

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۵ ب.ظ
ساعتی پیش، خوش بنشسته و میوه بر جان خسته‌مان نوش می‌کردیم و مست گشته بودیم از عطر خوش آن. در آن حال مستی ناگاه ما را حالتی خوش دست داد. سبک از جای خاستیم و بساط برچیده و بساط لوح و قلم برقی چیدیم. پس شد آنچه شد، اگر‌چه مالی هم نشد، برگ سبزیست که نثار دل سبزتان باد. بادا که عبرت ستاند دل و جان عبرت ستاننده‌گان!


سیب - apple زندگی در نظر من یعنی
سیب را گاز زدن
غرقه گشتن به شمیم خوش آن
کندن پوسته‌ی یک کیوی
لذت دیدن شادابی آن

به گمان دل من
باغبان خسته
خوب‌تر از من و تو
سیب را می‌فهمد
زندگی شاید این نیست فقط:
سیب را گاز زدن
زندگی شاید
سیب را کاشتن است
در سرآغاز بهار
و رساندن لب آن را به لب آب زلال
ظهر هر تابستان

زندگی شاید
تر شدن از عرق است
زیر هرم خورشید
و در آن کوره‌ی داغ سر ظهر
که رخت سرخ شده...
نیستی خسته ولی...
کوفته گشته تنت
بنشینی به لب جوی روان
زیر بیدی مجنون
و  ز دستان درخت سیبت
هدیه‌ای بستانی
و در آن غرق شوی
وز پس پوسته‌ی نازک آن
رازهای همه‌ی هستی را کشف کنی

...

کودک خرد بهار دیروز
از پی واحه‌ی این تابستان
دو قدم مانده به پاییز حیاتش برسد...

سیب من چیست رفیق؟
پرتقال تو چطور؟
در نهالستانیم؟
در پی غرس نهالیم هنوز...
یا پی باغ و زمین...
یا به میدان وسیع تره‌بار!
در پی خوردن سیب دگران!

کودکان احساس!
بشنوید از من راز
راز هستی این است:
"سیب را دریابیم!"

روز من سر شده است
رفته تابستانم
پرتقال من کو؟
چه کسی بود صدا زد "چه خنک!"
چه بگویم او را
من ندارم تقصیر...
نیستم شاعر من...
نه عصایی دارم
و نه گیسو و نه ریش
و نه پیپی بر لب
آرزو دارم اما
کاش او هم یکبار
سیب را درک کند

    --مرتضی سپهری  ;-)
  • مرتضی