من هم یک اصولگرایم!
وقتی در سال هزار و سیصد و شصت و اندی در میان خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشوده باشی که همهشان کارمندانی اتوکشیده، سر به زیر و مبادی آداب باشند و بین این همه فامیل و آشنا، یک نفر بازاری و اهل «بیزینس» هم یافت نشود، وقتی میخواهی چند میلیون برای کاری سرمایهگذاری کنی و بروی کف بازار با تیزترین و ناتوترین اصناف طرف حساب شوی، وقتی میخواهی کاری نو شروع کنی که سابقه چندان زیاد و تجربه خیلی موفقی هم نداشته، نیاز به شریکی اهل «بازار» داری که حسابی از چم و خم بازار و مطلع باشند و مزه دهان کاسب جماعت دستش باشد.
وقتی از اولویت اول تا دهم رفقا که دستی در کاسبی دارند کسی حاضر نمیشود ریسک این کار را بپذیرد و در جواب پیشنهاد شراکت و درگیری فعالانه با کار، تنها قول کمک و همکاری میدهد. و در این میانه ناگهان پستت میخورد به رفیقی نه چندان نزدیک، از طایفهی رندان، که در حوزهی مورد بحث از تجارب ذیقیمتی برخوردار است و همه جوره حاضر به شراکت و همکاریست، و میبینی که چقدر مسئولانه و آیندهنگرانه از همان «ب»ی بسمالله در تدارک طرحریزی و نقشهکشی برای اینست که چطور به کارکنان و همکاران و مشتری و طرف معامله و خلاصه هرکسی که کارمان بهش افتاد -به قول خودش- رکب بزند(کلاهبرداری نه، رکب، از همان نوعی که در بازار معمول است)، و البته این را هم میدانی که اگر بتوانی با اتخاذ چند پولتیک ساده «خودت» را از گزند احتمالیاش حفظ کنی، همکاری با این آدم کلی به تو کمک میکند، و میتوانی با طیب خاطر و خیال راحت یک وام هم بگیری و دو سه برابر سرمایه فعلی را به پای کار بریزی، و در خیالت آیندهای را تصور کنی که در مقابل فلاش دوربینها سرت را بالا میگیری و خود را سرباز ولایت در جبهه نبرد اقتصادی معرفی میکنی و... ولی در همین حین به خود میآیی، کلهات را محکم تکان میدهی و به خود نهیب میزنی «هی پسر! کجا داری میری؟ پس چی شد اون همه...»
و سرانجام میروی تا One Man Company خودت را با اتکای به نفس و البته تکیه بر قول همکاری کژدار و مریز عدهای از رفقا که یا شغل و پیشهی خود را دارند یا خودشان درگیر شروع کسب و کاری هستند، کلنگ بزنی. در چنین حالتی میتوانی قبول کنی که یک اصولگرا، یک آرمانگرا، یک دیوانهای. و البته باید روزی هزار بار دست به دعا بلند کنی که جور زمانه اصولگراییت را به سرنوشت بعضی اصولگراییها مختوم نکند.
شعر مربوطه از سعدی:
و جملاتی گهربار از مردی که به خاطر ایمان به اصولش، مجبور شد هشت سال «برخلاف جریان آب» شنا کند، و در این مدت روزی چند نوبت «ترور» شد.
«رمز فلاح و رستگاری این است که انسان اولا بر معیارهای الهی و ارزشهای الهی محکم بایستد و در ثانی همه کارهایش را برای خدا انجام دهد. این رمز پیروزی است. حتی اگر در همهٔ عالم یک نفر این جوری عمل کند پیروزی حتما با اوست. [...] توکلتان بر خدا باشد روی اصول بایستیم هر اتفاقی بخواهد بیفتد، هر گشایشی، هر پیروزیای، هر رفع مشکلی؛ حتی مسائل اقتصادی را ما بخواهیم حل کنیم باید روی اصول بایستیم. کسی برای خدا روی اصول محکم بایستد در خط ولایت محکم حرکت بکند این پیروز قطعی است.»
بعدنوشت: سرانجام کم میآوری و با رندی دیگر همپیمان میشوی... خدا آخر و عاقبتت را به خیر کناد!
نمی دانم شما به کدام آدرس رفتید
ولی این آدرس تایید شده است.
درود بر بهار