نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

۲۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

من هم یک اصولگرایم!

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۴۰ ق.ظ

وقتی در سال هزار و سیصد و شصت و اندی در میان خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده باشی که‌ همه‌شان کارمندانی اتوکشیده، سر به زیر و مبادی آداب باشند و بین این همه فامیل و آشنا، یک نفر بازاری و اهل «بیزینس» هم یافت نشود، وقتی می‌خواهی چند میلیون برای کاری سرمایه‌گذاری کنی و بروی کف بازار با تیزترین و ناتوترین اصناف طرف حساب شوی، وقتی می‌خواهی کاری نو شروع کنی که سابقه چندان زیاد و تجربه خیلی موفقی هم نداشته، نیاز به شریکی اهل «بازار» داری که حسابی از چم و خم بازار و مطلع باشند و مزه دهان کاسب جماعت دستش باشد.

اخلاق در کسب و کار و تجارتوقتی از اولویت اول تا دهم رفقا که دستی در کاسبی دارند کسی حاضر نمی‌شود ریسک این کار را بپذیرد و در جواب پیشنهاد شراکت و درگیری فعالانه با کار، تنها قول کمک و همکاری می‌دهد. و در این میانه ناگهان پستت می‌خورد به رفیقی نه چندان نزدیک، از طایفه‌ی رندان، که در حوزه‌ی مورد بحث از تجارب ذی‌قیمتی برخوردار است و همه جوره حاضر به شراکت و همکاریست، و می‌بینی که چقدر مسئولانه و آینده‌نگرانه از همان «ب»‌ی بسم‌الله در تدارک طرح‌ریزی و نقشه‌کشی برای اینست که چطور به کارکنان و همکاران و مشتری و طرف معامله و خلاصه هرکسی که کارمان بهش افتاد -به قول خودش- رکب بزند(کلاهبرداری نه، رکب، از همان نوعی که در بازار معمول است)، و البته این را هم می‌دانی که اگر بتوانی با اتخاذ چند پولتیک ساده «خودت» را از گزند احتمالی‌اش حفظ کنی، همکاری با این آدم کلی به تو کمک می‌کند، و می‌توانی با طیب خاطر و خیال راحت یک وام هم بگیری و دو سه برابر سرمایه فعلی را به پای کار بریزی، و در خیالت آینده‌ای را تصور کنی که در مقابل فلاش دوربین‌ها سرت را بالا می‌گیری و خود را سرباز ولایت در جبهه نبرد اقتصادی معرفی می‌کنی و... ولی در همین حین به خود می‌آیی، کله‌ات را محکم تکان می‌دهی و به خود نهیب می‌زنی «هی پسر! کجا داری میری؟ پس چی شد اون همه...»

اخلاق‌مداری و ارزش‌مداری در کسب و کار و بازارو سرانجام می‌روی تا One Man Company خودت را با اتکای به نفس و البته تکیه بر قول همکاری کژدار و مریز عده‌ای از رفقا که یا شغل و پیشه‌ی خود را دارند یا خودشان درگیر شروع کسب و کاری هستند، کلنگ بزنی. در چنین حالتی می‌توانی قبول کنی که یک اصولگرا، یک آرمانگرا، یک دیوانه‌ای. و البته باید روزی هزار بار دست به دعا بلند کنی که جور زمانه اصولگراییت را به سرنوشت بعضی اصولگرایی‌ها مختوم نکند.
شعر مربوطه از سعدی:

غم زمانه خورم یا فراغ یار کشم/  به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

و جملاتی گهربار از مردی که به خاطر ایمان به اصولش، مجبور شد هشت سال «برخلاف جریان آب» شنا کند، و در این مدت روزی چند نوبت «ترور» شد.
«رمز فلاح و رستگاری این است که انسان اولا بر معیارهای الهی و ارزش‌های الهی محکم بایستد و در ثانی همه کارهایش را برای خدا انجام دهد. این رمز پیروزی است. حتی اگر در همهٔ عالم یک نفر این جوری عمل کند پیروزی حتما با اوست. [...] توکل‌تان بر خدا باشد روی اصول بایستیم هر اتفاقی بخواهد بیفتد، هر گشایشی، هر پیروزی‌ای، هر رفع مشکلی؛ حتی مسائل اقتصادی را ما بخواهیم حل کنیم باید روی اصول بایستیم. کسی برای خدا روی اصول محکم بایستد در خط ولایت محکم حرکت بکند این پیروز قطعی است.»


بعدنوشت: سرانجام کم می‌آوری و با رندی دیگر هم‌پیمان می‌شوی... خدا آخر و عاقبتت را به خیر کناد!

  • مرتضی

بهار دلها

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۰۱ ق.ظ

السلام علی ربیع الانام و نضرة الایام - پوستر امام زمان بهار دلها


السلام علی ربیع الانام و نضرة الایام...
درود بر بهار مردمان و مایه‌ی شادی روزگاران...
نهم ربیع، آغاز امامت نهمین فرزند از نسل سرور شهیدان، بهار دلها، امام مهربانی‌ها، حضرت صاحب الامر فرخنده باد.



پ‌ن: دیشب در پیامک تبریکی که برای دوستان فرستادم از روی شیطنت از عبارت زنده باد بهار هم استفاده کردم، و واقعا احساس نمی‌کردم در این برهه‌ی زمانی بازخورد سیاسی زیادی داشته باشد اما بعد از این که آماج سیلی از پیامک‌های بصیرت‌افزا قرار گرفتم فهمیدم که هنــــــــوز هم ملت ما بیدار(!) است از انحراف بیزار است.
در نتیجه امروز سرشار از بصیرت و سراپا شور و شعور انقلابی‌ام. شایان ذکر است اکثر پیام‌های بصیرت‌زا از ناحیه دوستان Revolutionary Guard بود.
زمانی به تشویق این دوستان و عمدتا با این استدلال که این سازمان تنها نهاد تحت مدیریت مستقیم حضرت آقاست قصد ورود به آن را داشتم اما بیشتر که تامل کردم به این جمع‌بندی رسیدم که با عنایت به این مطلب که ما در عالم واقعیات -و نه خواب و رویا- زندگی می‌کنیم، و رهبر ما هر قدر هم به لحاظ authority بالا باشد مسلما به پیامبر(ص) و حضرت امیر (در زمان حکومت) نمی‌رسد. اگر آن بزرگان توانستند کنترل مدیریتی تامّی بر روی گماشتگان داشته باشند، ایشان هم خواهد توانست! این شد که با توجه به خصوصیات و خلقیات شخصی، بهتر دیدم که همچو منی از ورود در وادی‌ای که در آن دیگری باید به جایش فکر کند -آن هم در دوران اوج بیداد فتنه‌های روزگار- صرف نظر کند. در نظامی که هر فعالیت رسمی و سازمانی خارج از «عرف مجیزگویانه»[1] محکوم به نابودیست، همان بهتر که در جای دیگری و به طور «غیر رسمی» در جهت منویات زعیممان حرکت کنیم.
به هر حال به نظر می‌رسد باید خود را برای یک بحث ایدئولوژیک با برادران در آینده نزدیک آماده کنم. هر چند عمق ایدئولوژیک این بحث چندان زیاد به نظر نمی‌رسد!

1- دانشطلب: «بنده قبول کردم که لحن ام خارج از عرف مجیزگویانه بوده، اما هیچ کدام از اتهامات وارده را قبول نکردم و مخصوصا نسبت به اتهام توهین به رهبری خودم را مبرا می دانم»

  • مرتضی

تعلیق

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۲۳ ب.ظ

خواستم بدون هیچ مقدمه و توضیحی خدمت بزرگواران عرض کنم که می‌خوام مدتی اینجا -و شاید وب- را به حال نیمه تعطیل در بیارم، احتمالا یکی دو ماه. از این بابت عرض می‌کنم که ممکنه دراین مدت عزیزان رهنمودهایی در قسمت نظرات داشته باشن که از تشکر و پاسخگویی معذور باشم. البته سعی می‌کنم کمابیش وبلاگ‌ها رو دنبال کنم، حتی اگر ردی به جا نذارم.

از توجهتون ممنونم.

مدیریت محترم وبلاگ وزین نقطه

  • ۲ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۳
  • مرتضی

چارشنبه سوری

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۲۵ ق.ظ

بهار، پرنده ای بر شاخسار پر شکوفه درختانروزهای آخر ساله. همیشه این روزها آدم به این فکر می‌کنه که طی این یک سال چه کارهایی کرده و چقدر از این فرصتی که بهش داده شده استفاده کرده. هر آدمی برای خودش یک دولت کوچیکه که در پایان سال باید در مورد عملکرد یکساله‌ش به خودش توضیح بده. و سال نو نزدیکه. نمیتونم بگم نوروز با بقیه روزهام هیچ فرقی نداره. یه چیزی در فضای این روزها هست که نمیشه فقط به نوستالژی دوران کودکی و سمنو و عیدی و این بحث‌ها ربطش داد. واقعا حس می‌کنم غیر از تغییرات ظاهری فصلی، یک سری تغییرات اساسی در زمان و مکان و انسان و روح جهان -این فکر کنم از کلمات عمو پائولو بود- شکل میگیره. فکر کنم دو سال پیش بود غلامرضا اعوانی موقع تحویل سال مهمان یکی از شبکه‌ها بود صحبت‌های جالبی داشت در مورد نوروز و تغییر و زمان. خوبه در مورد هر چیزی تفلسف کنیم، گاهی منجر به تاثیرات عمیقی روی آدم میشه. تفلسف هم کلمه قشنگیه...

قراره بریم مسافرت -مرفه بی درد!- ولی حس مسافرت نیست. مسافرت با بعضی‌ها زیاد خوش نمی‌گذره. مخصوصا وقتی حسش نباشه. حالا درسته بهاره... از ششم تا یه هفته پست دارم. ترجیح میدادم این چند روز رو هم به جای مسافرت، داوطلبانه می‌رفتم کلا کنتراتی نوروز رو وامی‌ایستادم... حداقل فرصتی بود برای انجام یک کار مورد علاقه. تو دو هفته راحت میشه یه رمان خوب خوند. نسبت به مسافرت اجباری حس بهتری داره. مخصوصا تو فضای سرسبز (هر چند محصور!) اونجا

سال نو رو پیشاپیش تبریک میگم و آرزوی بهترین‌ها را دارم. حال و هوای بهاره دیگه. آدم دلش می‌خواد عکس گل و بلبل بذاره و شعر بخونه. این هم چند بیت گزیده از یکی از قصاید سعدی که شخصا خیلی دوست دارم:

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار/ خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق/ نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست/ دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود/ هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او/ غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش/ حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب/ سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

آها عنوان مطلب چارشنبه سوری بود. پیشنهاد می‌کنم این کلیپ قدیمی رو ببینید و مقایسه کنید با شکلی که چهارشنبه سوری این روزها به خودش گرفته. اینم یه نوع دگردیسی آداب و رسومه.

  • ۲ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۲۵
  • مرتضی

عرش الهی را لرزاندی مرد!

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۲۱ ب.ظ

در پیشگاه خدای اینان دست دادن با پیرزنی 85 ساله گناهیه بس نابخشودنی که سقف آسمون رو به زمین میاره و ریشه‌ی عفت و عصمت رو از جهان برمی‌داره. آدمایی که دین‌داری رو در مقابل انسانیت قرار میدن!
اینا همونایی هستن که بخشنامه‌ها زدن درباره لزوم استفاده از پیراهن قهوه‌ای آستین بلند...
اینا همون کوته فکرایی هستن که پوشیدن شلوار جین و تی‌شرت رو برای نسل ایکس تبدیل به رویایی دست نیافتنی کردن.
مبارز بوسنیایی، بالکان، آوینی، جلد مجله سوره، تهاجم فرهنگی، تجاوز صرب‌هااین‌ها همونایی هستن که متعصبانه عکس روی جلد مجله‌ سوره که پیامی جز نفوذ پیام انقلاب ایران در اروپا نداره رو "تهاجم فرهنگی" قلمداد می‌کنن و وزیر ارشاد‌شون شخصا مرتضی آوینی رو به خاطر این عکس توبیخ می‌کنه! برای موهای بلند و عینک دودی.
این‌ها همون‌هایی هستن که سی سال با دگم بازی‌هاشون خیلی‌ها رو از خیلی اعتقاداتشون بیزار کردن.
بله، اینها کسانی که در یک دنیای دوقطبی رنگ قرمز شوروی‌ها رو صرفا برای اعلام ضدیت با امپریالیسم انتخاب کردن رو کمونیست و زندیق و طبعا نجس میدونن!

 

بعدنویس: الان حس می‌کنم دارم با اون‌هایی که سال 76 آقای شکلاتی رو روی کار آوردن هم‌ذات پنداری می‌کنم... گاهی آدما برای تغییر وضع موجود خیلی خوشبینانه به هر چهره‌ی تازه‌ای اعتماد میکنن. راستی اگر اشتباه نکنم اون وزیر ارشاد همین آقا بوده...

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۲۱
  • مرتضی

شرایط

جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۲۷ ب.ظ

گاهی مجبوری چند ساعت تو کانال فاضلاب پیاده‌روی کنی و وقتی از اون فضا بیرون میای دیگه معنای کثافت برات عوض شده و فضولات به جا مونده روی لباس‌هات دیگه خیلی اذیتت نمی‌کنه.

***

گاهی مجبوری مدتی در چنان محیط متعفنی کار کنی که وقتی میری سرویس بهداشتی، چند دقیقه بیشتر موندن اون تو  رو غنیمت می‌شمری، تا بتونی تو هوای پاک و سالم اونجا فقط چند تا نفس عمیق بکشی...

***

گاهی زندگی با آدم چه‌ها که نمی‌کنه!

  • ۳ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۲۷
  • مرتضی

در دل طبیعت

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۰۱ ق.ظ

زیاد اهل فیلم دیدن نیستم. بارها شده کسی برام از یه فیلم خوب تعریف کرده و علاقمند شدم که ببینمش و توی  todo list گذاشتمش اما الان ماه‌هاست که هفت هشت تا اسم در این لیست خاک می‌خوره. خیلی کم پیش اومده که برم فیلم رو کرایه بگیرم یا دانلود کنم. بیشتر اوقات اونقدر طول کشیده که سیماجان پخشش کرده و دیدمش، اون هم اگر موقع پخش حس فیلم دیدن بوده باشه.
فکر می‌کنم تو فیلم دیدن تنبلی می‌کنم. گاهی حتی بلاگ خونی رو ترجیح می‌دم. اون قدر کم فیلم می‌بینم که چند روز پیش وقتی می‌خواستم پروفایل بلاگفام رو تکمیل کنم موندم در قسمت فیلم‌های مورد علاقه چی بنویسم. فیلم‌های زیادی بوده -اکثرا در تلویزیون- که خوشم اومده ولی یا خیلی پرفکت نبودن یا اسمشون رو خوب یادم نیست. باز قبلا بیشتر فیلم می‌دیدم و مثلا به فیلم‌های به قول معروف معناگرا علاقه داشتم اما از وقتی مبتلا به Paranoia شدم  (الان حاد نیست، خوبم) در برقراری ارتباط با بعضی از این فیلم‌ها هم دچار مشکل هستم.
آخرین باری که تلویزیون یک فیلم باب طبع من نشون داد و منم مثل آدم نشستم تماشا کردم همین سه چار شب پیش بود. "در دل طبیعت" کاری از شان پن از اون فیلم‌هاست که لحظات ناب تنهایی انسان عصر کنونی رو با خودش در آغوش مادر طبیعت نشون میده. مثل مردی میانسال -مردی به سن 21 قرن!- که پس از سالیان و در جدال با مشکلات که روحش رو خسته و گاهی ضعیف می‌کنن یه دفعه به یاد کودکی و آغوش امن و پرمهر مادر می‌افته. فیلم حالتی شفاف و صمیمی و واقعی داره. فضای داستان هم چیزی شبیه به ارمیاست. من هم عشق این تیریپ فیلم‌ها با این بن‌مایه‌هام دیگه ;-) احتمالا اگر قرار باشه امشب تلویزیون دو تا فیلم جدید، اولی به نام "ارمیا در مزرعه" و دومی "کافه سنتور" پخش کنه، اگر انتخاب از روی اسم باشه، اولی رو برای دیدن انتخاب می‌کنم، البته اگر  حس فیلم دیدن باشه!

و اما بریم سراغ فیلم... منتقد سینما که نیستم، به نقل قول اکتفا می‌کنم که کپی پیست هم عالمی دارد...
 

into the wild - در دل طبیعت

  • "ژانر: ماجرا، زندگی نامه، درام. کریستوفر مک کندلس دانشجوی جوان و ورزشکار دانشگاه اموری، پس از فارغ التحصیل شدن در سال ١٩٩٢ زندگی ‏عادی خود را رها کرده و بعد از بخشیدن تمامی پس انداز ٢٤ هزار دلاری خود، پای پیاده به سوی آلاسکا راه می افتد ‏تا در دل طبیعت وحشی زندگی کند. او در طول راه با شخصیت های مختلفی برخورد می کند که زندگی او را تغییر می ‏دهد ... در دل طبیعت وحشی سفر ادیسه وار پسر جوانی است که خود را در طبیعت گم می کند تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعی سفر اشراقی که خود پن آن را تشویق جوانان برای دست برداشتن از عافیت زندگی مرفه شهری می داند."
  • قضیه از این قرار است که از بین بردن تعلقات و کم کردن دلبستگیها راه حلی است که سازندگان "در دل..." برای حل این مشکل ارایه می دهند. اینکه باید به دل "وحش" پناه برد که متاسفانه تنها واژه معادل برای لغت wild است.
  • البته آنچه شان پن از طبیعت به تماشاگرش نشان می دهد همه زیبایی و مهربانی نیست. یکی از آن ها درماندگی کریس در دودی کردن گوزن یا روبروشدن اش با رودخانه ی خروشان و ناتوانی اش از درافتادن با آب های متلاطم. که یادآوری ای برای این نکته است که مادر پیر طبیعت همیشه مهربان نیست.
  • "در دل طبیعت وحشی" فراخوان پن برای یک انتخاب است: درآمدن از پیله قوانین و اخلاقیات رایج و مرسوم و جاودانه شدن در دل "وحش" و یا ادامه این روزمرگی بی بو و خاصیت. اینکه از فیلم خوشمان بیاید و درگیرش شویم یا نشویم بستگی به همین انتخاب اساسی دارد.

منابع این مطالب برای مطالعه بیشتر:

  • http://www.javanemrooz.com/articles/culture/media/cinema/news/article-33783.aspx
  • http://irlister.com/article/298845/در-دل-طبیعت-وحشی-Into-the-Wild
  • http://moqadam.blogfa.com/post-51.aspx

فیلم مونولوگ‌های جالب و قشنگی هم داره. یه جای فیلم کریس خطاب به سیبی که تو دستش گرفته - باز هم سیب ;)  - می‌گه "من اَبَر خانه به دوشم و تو ابرسیب!"
یه جای دیگه به یه "شیء" دیگه میگه: "پول... قدرت... اینها توهمه. ما می‌تونیم اینجا باشیم... من و تو! " توی  این مونولوگ‌ها بیشتر به مفهوم carpediem اشاره داره، "زندگی در لحظه".

شاید این نکته که شان پن در یکی از مصاحبه‌هاش گفته خیلی از استعدادهاش در زمینه‌ی کارگردانی رو در این فیلم کشف کرده هم یه دلیل خوب برای دیدن فیلم باشه. البته اگر از سال 2007 تا حالا فیلم رو ندیده باشید.


یک سخن از نیچه هم بد نیست بگم راجع به طبیعت: "نمی توان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا  طبیعت  بی‌رحم  است و  اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد ."
بد نیست این رو هم بگم که من به دارما معتقدم و شخصا این حرف نیچه رو خیلی قبول ندارم. اگر بخوام من هم بصورت مثال بگم، منظورم اینه که رخدادهای طبیعی مثل سیل -در حالت طبیعی نه به واسطه دخالت انسان- برای طبیعت نه تنها ضرری ندارند بلکه سودمند هم هستند و بالاتر، حتی برای توازن نظام طبیعت ضروری به نظر میان. مهم اینه که نگاه کلی داشته باشی و تصویر بزرگ رو ببینی. حالا کسی شاید بگه طبق ادعای من قانون جنگل در طبیعت هم قابل الگوبرداریه. این بحث مفصلیه و فقط می‌تونم بگم علت این برداشت چیزی جز یک نگاه سطحی و الگوبرداری "تحت اللفظی" نیست.
یه مساله‌ی دیگه هم هست. دوستم محسن یک بار حرف قشنگی گفت: "دنیای جدید زیادی داره انسان رو به سمت لطافت و مهربانی و دل‌نازکی و مامانم اینا پیش می‌بره." و من به شدت با این روند مخالفم. تنها یکی از ثمرات این قضیه از بین رفتن هر چه بیشتر "عُصبیه" در جامعه‌ی بشریه که قبلا راجع بهش صحبت کردم.
...
مدتیه دل مشغولی زیاده و حرف خاصی هم برای گفتن و پست نوشتن نیست. این پست هم صرفا جهت خالی نبودن عریضه بوده و ارزش قانونی دیگه‌ای نداره. دلم نمی‌خواد اینجا مدت زیادی راکد بمونه. به ویژه این که خواننده‌های بزرگ و مهربانی گاهی اینجا سرک میکشن که نمی‌خوام از دستشون بدم.

 

پ ن: مازیار عزیز و سایر فیلم بازان گرامی، از هر گونه پیشنهاد برای دیدن فیلم به گرمی استقبال می‌شود.
ب ن: The Edge را برای بار دوم تو شبکه 3 دیدم. اینم فیلم قشنگیه.
 

  • ۲ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۰۱
  • مرتضی

هزاردستان

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۴۰ ب.ظ
پروپاگاندای عظیمی در کاره و دست‌های زیادی پیش و پشت پرده دست اندرکار... و قطب نماها در این مغناطیس قوی سرگردان!

تو این اوضاع قاراشمیش اگر بخوای به اشخاص چشم بدوزی یا سیاه و سفید ببینی بیشتر گیج میشی.

و عجیبه، منی که بارها بین اطمینان و پشیمانی و شرم از فکر و انتخابم غوطه‌ور بودم،‌ این روزها بیش از هر زمان دیگه‌ای در این هشت سال به درستی این انتخاب ایمان پیدا کردم و از این بابت احساس خوبی دارم. حالا هر کس هر طور می‌خواد فکر کنه. اگر این انحرافه پس همه با هم: زنده باد انحراف... زنده باد انحراف... زنده باد انحراف...!
ایضا درود بر پوپولیسم!

"ندایی از درون" تو را می‌خواند... چه باید کرد؟

  • مرتضی

مطمئنی؟

جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۰۸ ق.ظ
مادرم در حالی که داره پوشک خواهرزادم رو عوض می‌کنه براش شعر می‌خونه و قربون صدقش میره تا بچه اذیت نکنه و سرجاش وایسته.
همین طور که داره از بچه تعریف می‌کنه که بچم بزرگ شده و اینها، یهو بچه جوگیر میشه، قیافه خاصی به خودش می‌گیره و می‌گه: "من آگــا!"  (آقا)
...
تا حالا چند بار پیش خودمون فکر کردیم که دیگه بزرگ شدیم؟
  • مرتضی

کتاب زندگی

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۶:۲۰ ب.ظ
جمعه فیلم سینمایی "بعد از ورشکستگی" رو می‌دیدم. قهرمان فیلم مرد جوانیه به نام فرانک که به دنبال شروع کردن یک کسب و کار جدید برای خودشه. تو یک صحنه از فیلم، دوستش بهش یه هدیه می‌ده و میگه امیدوارم به موفقیتت کمک کنه. کتابی بود که روش نوشته بود:"خویشتن خویش را دریابید". فرانک میگه: تو خوب می‌دونی، اصلا علاقه‌ای به این کتاب‌های سلف-هلپ ندارم... و کتاب رو باز می‌کنه، شروع می‌کنه به ورق زدن. بعد میگه: این که همه‌ی صفحاتش سفیده! دوستش میگه: این زندگی توئه فرانک، نکنه می‌خوای کس دیگه‌ای اون رو بنویسه!
در زندگی قرار نیست خودتان را کشف کنید، قرار است خودتان را بسازید.
   --جرج برنارد شاو
  • مرتضی