نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

نقطه‌ی تامل

بی‌تامل زینهار از نقطه‌ی دل نگذری/ زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری

Metamorphosis

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۴ ب.ظ
می‌خوام امروز براتون قصه بگم...
دوستان بهش می‌گن "شوماخر". راننده خطی مسیر هر روزمونه. آدم خاصیه در نوع خودش. اطلاعات عمومی و سیاسی و تاریخی نسبتا خوبی داره. موقع اخبار سریع رادیو رو روشن می‌کنه و با دقت تمام خبرها رو گوش میده. گاهی دقیق میشه و اگه تو ماشین سروصدا باشه سرشو میبره پایین و با دقت خاص یک تماشاچی  فوتبال به اخبار گوش میده، کلا آدم جالبیه. به خاطر همین معلومات بالا میشه گفت آدم خوش صحبتیه و معمولا وقتی باهاش هستی اگه اهل صحبت باشی تمام طول مسیر مشغول فک زدن هستین.
من هم اگرچه خیلی اهل صحبت مخصوصا با جماعت راننده نیستم اما به واسطه آشنایی‌ای که تازگی کشف شده گاهی باهاش مشغول صحبت میشم و از هر دری میگه... از خاطراتش با عمو و پدرم تا سرنوشت زندگیش... تا تاریخ انقلاب و مسائل روز برام گفته.
اون روز هم داشت داستان یکی از برهه‌های حساس زندگیش رو تعریف می‌کرد. لازم به توضیح نیست در هر کشوری که انقلاب بشه، تا مدتی اوضاع مملکت شیرتونهنگه. و این وسط به خاطر خلل قانونی و سوء استفاده عده‌ای از آرمان‌های اعلام شده‌ی انقلاب و بی تجربگی انقلابیون و قحط‌الرجال و شکل نگرفتن ساختارهای گزینش مسئولین و خیلی علت‌های دیگه، کشور با مشکلات و ناهنجاری‌های عدیده‌ای روبرو میشه. به هر حال، شوماخر می‌گفت همون سال‌های اول انقلاب بود و آموزش و پرورش هم مثل بقیه سازمان‌ها اوضاعش به هم ریخته، و در حال تغییرات اساسی و گرفتن کادر  جدید بود. اون زمان عمو شوماخر دیپلم داشته و خب البته مسلما دیپلم اون زمان هم سطح تحصیلات بالایی بوده.
می‌گفت برای ریاست آموزش پرورش شهر اون زمان یک روحانی‌ای گذاشته بودن. برای گزینش و استخدام همراه چند تا جوون دیگه میرن اداره. رئیس یکی‌یکی مدرک و رشته تحصیلیشون رو می‌پرسه. و البته بدون توجه به جوابی که میدادن، بنا به نیاز، محل خدمت هر کدوم رو مشخص می‌کنه، همونجا بصورت شفاهی  و realtime. قرار میشه شوماخر هم دبیر یه درسی بشه توی فلان دبیرستان. درسش یادم نیست ولی هرچه بود ربط زیادی به رشته‌ای که خونده بود نداشت ضمن این که شروع تدریس از مقطع دبیرستان، تجربه سختیه و خب بچه‌های مردم هم موش آزمایشگاهی که نیستن. شوماخر ادامه داد: آدم تا میانه‌ی دهه‌ی سوم عمرش دل صافی داره و آرمان‌خواهی بالایی. من هم نتونستم با این مساله کنار بیام و گفتم آقا من نمی‌تونم تو این پست کار کنم، من دبیرستان نمیرم، لطفا یه جای دیگه‌ من رو به کارگیری کنین. جواب رئیس ولی جالب بوده. بهش میگه پسرم، تو نمیتونی نون بخوری، انگار قرار نیست کاره‌ای بشی. برو خدا روزیت رو جای دیگه بده! به همین راحتی...
این بود که شوماخر کارمند دولت نشد و سراغ کارهای دیگه‌ای رفت و بعدها شد شوماخر قصه‌ی من.
اما این روزها شباهت زیادی بین این مرد و اون جوون ساده و با وجدان نیست. بنا به گزارشات واصله از دوستان، همون جوون دلسوز دیروز، این روزها از جوون‌های ساده‌ی امروز، که برای اولین بار این مسیر رو میرن کرایه‌های عجیبی می‌گیره. گاهی تا سه یا چهار برابر کرایه قانونی. یادم نیست شوماخر بود یا یک راننده دیگه که می‌گفتن بعضی‌ها رو از راه‌های پرت و پلا و خاکی میبره و خلاصه لقمه رو چنددور درست و حسابی دور سرشون میچرخونه که هر مبلغی هم که بگه مسافر بدبخت بهش حق  میده...

از انقلاب گفتم، یه مطلب بی‌ربطی یادم اومد: پزشکی رو میشناسم که بیشتر مطالعاتش درباره طب سنتیه. صحبت از مزاج‌های چهارگانه بود. مطلب جالبی گفت: افراد گروه گرم و خشک انقلاب می‌کنن، سرد و ترها -یا گرم و ترها؟- دنبالشون راه میفتن. وقتی انقلاب پیروز شد گرم و خشک‌ها آستین‌هاشون رو میدن پایین و میرن دنبال کارشون. این سرد و ترها هستن که کار رو ادامه میدن...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">